-
ربنّا
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 16:01
اینکه حتی ربنّا من ِ بی دین ُ یاد ِ توی بی دین میندازه خیلی غم انگیره !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 14:18
آدم باید یک دوستی داشته باشد که در یک بعد از ظهر کشدار تابستانی بدون آنکه ازش خواسته باشی با ماشینش بیاید دنبالت یک USB پر از آهنگ های ناب از سیاوش قمیشی ، ابی ، داریوش ، گوگوش ، فرامرز اصلانی و باقی خاطره انگیزها داشته باشد و ببرد بگردانت دور شهر در تمام کوچه ها و پس کوچه ها بچرخاندت از روبروی مسجد برایت بستنی قیفی...
-
تولد
جمعه 8 دیماه سال 1391 23:09
نمیخواهم ادای روشنفکرها یا روشنفکر نماها را در بیاورم ، اما راستش را بخواهید یک حس عجیبی دارم به قول خودمان یک جور (گلاب به رویتان ) گوز پیچ شدن که نمیدانم باید خوشحال باشم یا ناراحت ، امشب یک گام به پیری نزدیک تر میشوم یا یک سال بزرگتر !! از اینجا به بعد باید به مناسبت سالروز میلادم جشن بگیرم یا غصه بخورم ؟؟ زندگی...
-
عوض
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 00:38
آدما توی سنین مختلف توی دوره های مختلف از زندگیشون عوض میشن گاهی هم به جای اینکه عوض بشن عوضی میشن من الان توی این دوران از زندگیمم
-
لانگ دیستنس ...
جمعه 28 مهرماه سال 1391 00:42
یکی از بدترین قسمتای رابطه اینه که آخر هفته هایتان یکی نیست تو این سر دنیا شب جمعه بی قراری و او آن سر دنیا شب شنبه به یاد تو آب ِ جو مینوشد ....
-
خامه
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 15:18
میگن بهشت یه جاییه که هرچی نون سنگک داغ با خامه و مربای آلبالو میخوری هیچوقت سیر نمیشی ! تازه اصلن هم وزن اضافه نمیکنی !
-
قوه ای
جمعه 6 مردادماه سال 1391 17:23
شما یادتون نمیاد اون موقعا که ما بچه بودیم به امتحانای تو کلاسی و مستمر میگفتیم امتحان قوه ای !!!
-
از ماست که بر ماست
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 15:30
هر وقت خواستم پیشرفت کنم یه مانعی وجود داشت که نذاشت به جایی برسم اون مانع هم چیزی نبود جز کون گشادم :|
-
اردیبهشت
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 15:08
اردیبهشت تمام شد و من تمام اردیبهشتمو بیهوده خرج کردم ، اصلن نمیدونم اردیبهشت دیگری رو هم میبینم یا نه . و تمام عمر به همین سادگی گذشت و فقط دریغ و حسرتش برام موند
-
مرد ایده آل
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 11:42
وقتی 20 ساله بودم ، فکر میکردم یه مرد 30 ساله یه مرد ایده آله الان که نزدیک 30 سال شدم فکر میکنم که یه مرد 40 ساله باید خیلی جذاب باشه میترسم از اون روزی که چشمم دنبال یه مرد 70 ساله باشه
-
زندگی
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:58
زندگی شاید قیلوله ای باشد در یک عصر بارانی ، درست وقتی که پتو را تا خرخره بالا کشیدی و با صدای تق تق قطرات باران روی کانال کولر به خواب میروی . آن را دریاب !!
-
همه چی درست میشه
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 00:56
سختی ها یه روز تموم میشن و سختی های جدید جاشون رو میگیره هیچکی پشت و پناهم نشد و بازم خودم دستمو گذاشتم رو زانو هامو بلند شدم و رفتم تو دل ماجرا ! همه ی روزهای گذشته مثل هم نبودن ، شاد بودم ، غمگین بودم سختی کشیدم اشک ریختم اما همشون تموم شد حالا باز یه سختی دیگه سر راهم سبز شده میدونم این یکی هم تموم میشه اما کاش یکی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذرماه سال 1390 13:16
آدما هرچقدر هم قوی هرچقدر هم مثل من کله خر و منکر نیاز به دیگران بازم یه روزایی یه وقتایی مثل امروز مثل همه ی این یک ماه گذشته کم میارن و نیاز دارن که یکی دستشو بزنه پشت شونه هاشون و بگه نگران نباش هم چی درست میشه
-
دل
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 23:00
شلوار های جین ام را گذاشتم توی کیسه ببرم برای رفو کفش های زمستانی ام را یادم باشد بدهم به پیرمرد کفاش تا برای زمستان اماده اشان کند پالتوی مشکی ام را باید بدم اتوشویی تا شبیه پالتوهای نو باشد اما این دل رنگ و رو رفته ام را به کدامین بازار ببرم ؟ دلی که خریداری ندارد!
-
دلخوشی های الکی
شنبه 7 آبانماه سال 1390 22:53
گاهی وقتها به لذت های کوچیک زندگی فکر میکنم مثل : عطسه زدن وقتی سرت خیلی درد میکنه طوری نشئه ت میکنه که انگار 100 جور مخدر مصرف کردی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 13:42
تازگی ها فهمیدم یه ارتباط مستقیمی بین آفلاین شدن من و آنلاین شدن تو وجود داره!
-
...
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 11:21
باور کن فقط همین یه پاییز بگذره بقیه عمرمو سر سلامت میگذرونم
-
عصر پاییزی
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 14:51
فقط یه جور میتونم این روزهای اول پاییز لعنتی رو رد کنم اونم اینکه بعد از ظهرا بخوابم تا دم غروب بعد بیدار شم یه چای داغ بریزم با شکلات فوت کنم تو چایی تا بخارش بخوره تو پیشونیم بعد چهار زانو بشینم روی مبل و تو استکان چایی غرق بشم
-
رنگ مو
جمعه 3 تیرماه سال 1390 01:39
یه مرد ایرانی همیشه یه مرد ایرانیه حتی اگه فروشنده ی رنگ مو باشه میگه : خانم حیف نیست موهای مشکی تونو رنگ میکنید!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 22:59
تا حالا شده انقدر بهتان فشار عصبی از حرفی که نگفته مانده باشد وارد شده باشد که کلا کنترل رفتارتان را از دست بدهید ؟ نه خوب حتما نشده ، وگرنه یکیتان در موردش مینوشتید امروز صبح من دقیقا این حالتی که توصیف کرده بودم شدم : همکار گرامی نشسته بود پشت تلفن در 3 تا خیابان آنور تر و هی ارد های ناشتا میداد و ما هم از رو در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 00:59
هیچگاه پس از هم آغوشی میزان عشق مردت را ارزیابی نکن چرا که هیچ مردی در رختخواب، بد اخلاق نیست
-
شنونده
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 23:00
وقتی مامان سر درد و دلش باز میشه من حوصله ی گوش کردن ندارم وقتی من حس حرف زدن بهم دست میده مامان گوش ِ شنوا نیست اینطوریه که همیشه سکوت بینمون حکمفرماست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 13:38
-
الهی نامه
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 00:24
خدای عزیزم ! تمامی آنچه برای سال 90 از تومیخواهم : یک حساب بانکی چاق وچله و یک هیکل باریک است لطفا این دو را مثل سال قبل اشتباه نگیر عیدتون مبارک
-
روز نو بر شما مبارک
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 01:48
ای روزهای خوب که در راهید ! ای جاده های گم شده در مه ! ای روزهای سختِ ادامه ! از پشت لحظه ها به در آیید این روزها که می گذرد هرروز احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا میزند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور ، مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز که ناگزیر می آید آن روز ، پرواز دستهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 01:11
این که باید "فراموش ات می کردم" را هم فراموش کردم ! تو تکراری ترین " حضور ِ " روزگار ِ منی و من عجیب ؛ ... به آغوش ِ تو از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام سیدمحمد مرکبیان
-
برنامه ریزی
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 23:57
بر نامه ریزی کردم امروز از صبح بشینم سر کتاب و درس ، نظریه های مدیریت رو انتخاب میکنم نگاهی میندازم به ساعت ، ساعت 10 صبح روی شکم دراز میکشم کتاب ُ باز میکنم ، صفحه ی 14 ، مبحث برنامه ریزی میخونم " برنامه ریزی عبارت است از پاسخ به 5 چه، چه کاری ؟ چگونه ؟ چه زمانی؟ چه کسانی ؟ چه هزینه ای ؟ " دست میکشم زیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 00:46
نشستیم داریم مخ همدیگه رو میخوریم ، از کمبود های عاطفیش میگه و بحث میرسه به نیاز های جسمی و روحی انسان ها من: مثلا خود من گاهی انقدر دلم میخواد یه نفر با احساس بقلم کنه که خدا میدونه حتی بعضی وقت ها برای این کمبودم اشک ریختم اون : تو دیونه ای من : احساس میکنم که نیاز به یه پشتیبان دارم اون: در اون صورت یه راه داری من...
-
صبر کن
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:55
صبر کن، برگرد! چمدان هایمان اشتباه شده، دلم را به جای خاطراتت برده ای
-
سیگار
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 22:22
آدمها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند ، همدیگر را می کشند ، لذت می برند ، دود می کنند ، تمام می کنند....... و بعد از اندک زمانی ، سیگاری دیگر