زندگی

زندگی شاید قیلوله ای باشد در یک عصر بارانی ، درست وقتی که پتو را تا خرخره بالا کشیدی و با صدای تق تق قطرات باران روی کانال کولر به خواب میروی .

آن را دریاب !!

همه چی درست میشه

سختی ها یه روز تموم میشن و سختی های جدید جاشون رو میگیره 

هیچکی پشت و پناهم نشد و بازم خودم دستمو گذاشتم رو زانو هامو بلند شدم و رفتم تو دل ماجرا !

همه ی روزهای گذشته مثل هم نبودن ، شاد بودم ، غمگین بودم 

سختی کشیدم 

اشک ریختم 

اما همشون تموم شد 

حالا باز یه سختی دیگه سر راهم سبز شده 

 میدونم این یکی هم تموم میشه 

اما کاش یکی بود که بهم میگفت نگران نباش همه چیز درست میشه 

آدما هرچقدر هم قوی

هرچقدر هم مثل من کله خر و منکر نیاز به دیگران

بازم یه روزایی

یه وقتایی

مثل امروز

مثل همه ی این یک ماه گذشته 

کم میارن و

نیاز دارن که یکی دستشو بزنه پشت شونه هاشون و بگه نگران نباش

هم چی درست میشه


دل

شلوار های جین ام را گذاشتم توی کیسه ببرم برای رفو 

کفش های زمستانی ام را یادم باشد بدهم به پیرمرد کفاش تا برای زمستان اماده اشان کند 

پالتوی مشکی ام را باید بدم اتوشویی تا شبیه پالتوهای نو باشد 


اما 

این دل رنگ و رو رفته ام را به کدامین بازار ببرم ؟ دلی که خریداری ندارد!

دلخوشی های الکی

گاهی وقتها به لذت های کوچیک زندگی فکر میکنم 


مثل : 

عطسه زدن وقتی سرت خیلی درد میکنه 

طوری نشئه ت میکنه که انگار 100 جور مخدر مصرف کردی