پارسال افسرده بودم
امسال هیچی نیستم

تکه ای از بهشت روی زمین

ساعت ۸ شب است ، خیلی خسته ام .
از سرما قدم هایم را تند میکنم تا زودتر برسم خانه
زنگ را که میزنم در با کمی تاخیر باز میشود
در هال باز میشود ، پسرک انتهای اتاق است
مرا که میبیند بلند میشود و به سمت در می اید
با پاهای کوچولویش قدم بر میدارد
دو دستش را از دو طرف باز میکند و به سمتم میدود
در آغوشش میکشم
سرش را روی شانه ام میگذرد و از ته دل میخندد
تمام خستگی ام میرود
خانه ام یک تکه از بهشت میشود

جمعه

خدایا نمیدونم جمعه از اختراعات تو بود یا از تن پروریه آدمیزادت
اما کار هرکی بود
خود _ ابلفضل نیا دارش باشه !!!